جدول جو
جدول جو

معنی توبه کار - جستجوی لغت در جدول جو

توبه کار
کسی که از گناه پشیمان شود و از آن دست بردارد، توبه کننده
تصویری از توبه کار
تصویر توبه کار
فرهنگ فارسی عمید
توبه کار
(تَ / تُو بَ / بِ)
توبه کننده. تائب. توبه دار. نادم و پشیمان از گناه. (ناظم الاطباء) :
آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن
توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن.
سعدی.
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل، دیوانه باشم گر کنم.
حافظ.
من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بود.
حافظ.
شرابی که از یمن او توبه کار
ز بند تقید شود رستگار.
ملا طغرا (از آنندراج).
رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
توبه کار
نادم، توبه کننده
تصویری از توبه کار
تصویر توبه کار
فرهنگ لغت هوشیار
توبه کار
صفت پشیمان، تائب، توبه دار، نادم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوبه دار
تصویر چوبه دار
تیر چوبی یا فلزی بلندی که محکوم به اعدام را از آن حلق آویز می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباه کار
تصویر تباه کار
تباه کننده، نابود کننده، خراب کار، گناه کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
کسی که تازه کاری را یاد گرفته، کم تجربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنبه کار
تصویر پنبه کار
کشاورزی که کشت پنبه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوبه دار
تصویر صوبه دار
حاکم، والی، فرماندار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَهْ)
تباه کاری:
زود میرند از تبه کاری
چه سفیدیست در سیه کاری.
مکتبی.
رجوع به تباهکاری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ضایعکار و فاسدکار و خراب کننده. (ناظم الاطباء). تبه کار. که کاری زشت کند. بدکار. طالح. عاصی. مفسد. فاسق. فاجر. سیاه نامه. رجوع به تباه و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دا)
ج، تجربه کاران. شخص آزموده و دانا. (فرهنگ نظام). مردم کارافتاده و کارآزموده. (آنندراج). عالم به شغل و عامل با تجربه. (ناظم الاطباء). مجرب. بازل:
مرا ز تجربه کاران نصیحتی یاد است
که توبه نامه بخط شکسته می باید.
صائب (از آنندراج).
یکی ز تجربه کاران بصیدگاه ملالم
رمیده بلبلم از آرزوی انجمن گل.
محمد سعید اشرف (ایضاً).
، تجربه کاران روزگار، آزمودگان کارهای دنیا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ نِ)
تبر. (ناظم الاطباء). رجوع به تیشه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
آنکه تخم پنبه در خاک کند برای کشت آن. آنکه بذر پنبه کارد
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کار تیره. کار سخت و مشکل:
به پیش آمد اکنون یکی تیره کار
که آن را نشاید که داریم خوار.
فردوسی.
، بدکار. بدسرشت. سیاهکار:
آینۀ خاک تیره کار چه بینی
ز آینۀتیره نور کار نیابی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
کتک کاری و کوفتگی و ضرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
گنه کار و ضایعکار. (ناظم الاطباء). تباه کار:
تبه کار را چاره باید گزید
که آسان ترین چاره آید پدید.
(گرشاسبنامه).
رجوع به تباه کار شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دارندۀ صوبه. حاکم وفرمانروای صوبه: ناصرخان حاکم و صوبه دار آن مملکت روانۀ جلال آباد و از آنجا به پیشاور... آمد. (مجمل التواریخ گلستانه ص 77). رجوع به صوبه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ کُ)
توبه کار. تائب و نادم و پشیمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ)
پشیمانی و ندامت و عهد و سوگند در پرهیزگاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ)
در اصطلاح کارخانه ها، کارگری که پس از چند ساعت کار، چند ساعت تعطیل دارد و ازاین رو کار او گاهی به اول روز و گاهی از نیمه به بعد و گاهی اول شب و گاهی از نیمه به بعد است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
کسی که تازه کاری را شروع کرده و هنوز آنرا درست نیاموخته است. (فرهنگ نظام). کارنادیده. کم تجربه. مبتدی. مقابل کهنه کار. ناآزموده. نوآموز در صنعت. کسی که بنوی چیزی را آموخته یا بدان پرداخته. ناشی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صوبه دار
تصویر صوبه دار
حاکم والی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجربه کار
تصویر تجربه کار
کار آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
کم تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه کار
تصویر پنبه کار
آنکه بذر پنبه کارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوره کار
تصویر دوره کار
چرخه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوبه دار
تصویر صوبه دار
((صَ بِ))
حاکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
مبتدی
فرهنگ واژه فارسی سره
اسم پشیمان، تائب، تواب، توبه کار، نادم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدکار، تبهکار، شریر، فاجر، فاسد، فاسق، بدکردار، ناصالح مفسد
متضاد: درستکار، صالح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی تجربه، تازه چرخ، خام، کارآموز، مبتدی، ناآزموده، ناشی، نوپیشه، نوچه
متضاد: کهنه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوسفند سفید با گوشهای نوک تیز
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو تاز زاییده
فرهنگ گویش مازندرانی
خزانه ی برنج
فرهنگ گویش مازندرانی